Gam 124

بهترین ها همیشه از بهترین ها الگو گرفته اند

درزی در کوزه افتاد!

به شهر مرو درزی ­ای بود بر درِ دروازه ­ی گورستان دکان داشت و

کوزه­ ای در میخی آویخته بود و هوسِ آن داشتی که هر جنازه­ ای که از آن شهر بیرون بردندی،

وی سنگی اندر آن کوزه افکندی و هر ماهی حساب آن سنگ­ ها بکردی که چند کس را بردند و

باز کوزه تهی کردی و سنگ همی درافکندی تا ماهی دیگر.

تا روزگار برآمد.

از قضا درزی بمُرد.

مردی به طلب درزی آمد و خبر مرگ درزی نداشت؛ درِ دکانش بسته دید.

همسایه را پرسید که این درزی کجاست که حاضر نیست؟

همسایه گفت: «درزی نیز در کوزه افتاد!».

 

قابوس نامه، عنصرالمعالی

دیدگاه خودتان را ارسال کنید